ما بزرگ شدیم و پاییز هم با ما قد کشید. شد به اندازه غروب زود هنگام و روزهای کوتاه و دلتنگی. دهه شصتی ها بزرگ شدند با «نوستالژی» پاییز و اخبار جنگ. ما بزرگ شدیم اما دل هامان با ما بزرگ نشد. آن قدر بزرگ شدیم که آمدیم سر کار، آنقدر بزرگ شدیم که پاییز را دوست داریم. بی چک و چانه و حس دلتنگی دم غروبش.به مناسبت شروع پاییز، ما در تیم «اخبار رسمی» هرکدام با همراه آوردن یکی از وسایل دوران مدرسه مان، در جشنی کوچک، خاطراتمان را بازسازی کردیم. شاید مرور این جشن کوچک برای شما هم خاطره انگیز باشد.

امروز دوم پاییز است. دیروز اول مهر بود همه رفتند مدرسه. ما از این بابت که آدم بزرگ بودیم، سرمان شلوغ بود عکس یادگاری که هیچ، رویمان را به پنجره هم نکردیم بگوییم « عه باد میاد. باد پاییزی». اما نخواستیم از حال و هوای کودکی و مدرسه رفتنمان در این روزها بی تفاوت بگذریم. امروز هر کداممان یک چیزی از کودکی و میز مدرسه و دفتر مشق و نقاشی کشان کشان آوردیم سر کار. من از سر کوچه مان تا ته کوچه مان دولا دولا راه رفتم پی برگ پنج انگشتی زرد و ترد چنار. یکی دفتر مشق روز اولش را آورده، دیگری صد آفرین هایش و آن یکی تغذیه مدرسه اش را.
دور هم جمعیم . ما حالمون خوبه. روزا کوتاهه دوستی هامان نه. غروب نزدیکه بی امیدی نه. «اخبار رسمی» خود زندگیه. عکس ها خود حرف می زنند از حال و هوایمان در این روزها.

پاییزتان خوش، روزهاتان شاد و امیدتان بی غروب
ارادت، غزال طاری

بر و بچ پاییزی اخبار رسمی،‌ ماه مهر و فصل پاییز و مدرسه و نوستالژی بازی

بر و بچ پاییزی اخبار رسمی،‌ ماه مهر و فصل پاییز و مدرسه و نوستالژی بازی